کار نویسنده آفرینش است، وگرنه تنها میشود تاریخنگاری که به دلخواه خود تاریخ را دگرگون مینویسد. پس از سالها داستانی است که هنوز رخ نداده. داستانی است که روایتگرش، میداند که ۵ سال دیگر رخ میدهد. داستانی است که برای بازیگرانش آیندهای را خلق میکند که گذشتهی آنها را پس از سالها به یادشان بیاندازد. (سال ۱۳۹۱ خورشیدی)
از متن:
نیما سالها بود که دیگر همدورهایهای دانشگاهیاش را دوست خود نمیدانست. به گونهای که حتا نمیگفت «دوستان قدیمی» و همیشه «همدورهایهای دانشگاهم» را به کار میبرد. و این موضوعی بود که مانا دوست دخترش نمیفهمید. نمیفهمید و او را بازخواست میکرد که تو قدرنشناسی، تو تاریخ را تحریف میکنی و یادت رفته است که همان دوران چه خوشیها که با همان آدمها نداشتهای. مانا نمیدانست که نیما از آن دوران چه یادهاس بدس دارد. نیما هیچ زمان از بدیها و ناراحتیهای آن دورانش برای مانا نمیگفت و تنها گاهی از خوشیهایش داستان میساخت. با خود میاندیشید که نباید مانا را نسبت به گذشتهای که گذشته و دیگر هرگز باز نخواهد گشت، بداندیش و بدبین و حساس کند. هر چند اشتباه میکرد و آن دوران بازگشته بود.