سفین (سٙفین): دِه گم شده در مدرنیته ۱
(سفرنامه: کیش، ترکش خلیج فارس | Itinerary: Kish, Quiver of Persian Gulf)
در میان آفتاب تند و سوزان کیش و باد دلنوازی که گرمای نیمروز رو مطبوع میکنه، در کوچهها و گذرهای تنگ و میون دیوارهای سفید ده قدم میزنم. اینجا سَفین ئه، یک ده کوچیک که گذرهاش پیچیده و در هم تنیده، به خونههایی ساده ختم میشن. خونهها و گذرهایی که به واقع بوی جزیره و دریا توی فضاشون جریان داره. انگار که تازه وارد جزیره شده باشم، تازه حس جزیره رو گرفتهم. دیدن بومیها با پیراهنهای بومی – زنها چند رنگ و مردها دشدشههای سفید بلند – به این سفرم معنای دیگهای میده. البته آنچنانی از ساکنان اینجا باقی نموندهاند، بیشتر اونها یا خونههایی تازه ساخت در بخش نوساز خریدن یا به کل جزیره رو ترک کردند. این طور که خودشون میگن ۵۰ و ۶۰ نفر بیشتر باقی نموندهن و این طور که ویکیپدیا میگه، جمعیت ده ۳۸ نفر بیشتر نیست.
حرفهی دهنشینان از گذشتهی جزیره براشون جا مونده: ماهیگیری، صید مروارید، گلهداری. پیش از این شنیده بودم که جزیره مرجانی و صخره بوده و خاک نداشته و از جاهای دیگه خاک برای گسترش فضای سبز و ساخت ساختمونها آورده بودن. اما خب اون قدری داشته که بومیها گلهداری کنند و نخلستان داشته باشند. یکی از همین گلهدارها پیرزنی عرب هستش که دم در خونهش گوسالهای دیدم. در زدم و خودش میان ۲۰ تا ۳۰ گوسفند و گوساله برقع به چهره و میون حیاط خونهش روی زمین نشسته بود. از زندگیش پرسیدم و به نظر رسید که از پرسشهام تعجب کرده. زیاد فارسی خوب حرف نمیزد و کمتر فهمیدم چی میگفت. اما فهمیدم که گلهش همهی زندگیشه و با اونها حرف میزد. چند تاییشون رو هم نشونم داد و برای هر کدوم چیزی گفت که فکر کنم اسمهاشون بود. گرم بود و گرمای جزیره هم روی چهرهش رنگ انداخته بود. دوست داشتم خیلی بیشتر باهاش صحبت کنم، اما احساس کردم راحت نیست، پرسیدم همسر یا فرزندی داره که با اونها هم حرف بزنم که خب گفت کسی خونه نیست و من هم بهتر دیدم بیشتر نمونم، هرچند واقعن گرمای فضای خونهش رو دوست داشتم.
توی پست بعدی بیشتر از سفین خواهم گفت