گذرانِ باهار
یک خودنگاری ساده که ربطی به زندگی شخصی من نداشت، اما بعضی از آشنایان، خودآگاه و ناخودآگاه، رخدادهای آن را بسیار به زندگی من و خودشان نسبت دادند و این بسیار دلسرد کننده بود. پس از آن بود که تصمیم گرفتم آن را دیگر در دسترس قرار ندهم. (سال ۱۳۹۰ خورشیدی – طرح جلد: آرش معصوم)
از متن:
آدم به یه جایی از زندگی که میرسه میفهمه که همه چی همیشه بازی بوده و بازی هست. میفهمه که نباید حرص بخوره و چیزی ارزش نداره، ارزش این که آدم بخواد از خودش و انسانیتش بزنه، یا این که بخواد بدی کنه یا بدی رو بپذیره. میبینه که چه طور زمان و زندگیشو برای چیزای بی ارزش تلف کرده، برای مدرسه و درس، برای دانشگاه، برای بعضی از آدمها، برای خیلی چیزها. میبینه که تهش باز رسیده به جایی که فکر میکرد جای بی ارزشیه و میبینه که چه قده زمان بوده که اشتباه میکرده و همون جایی که بوده چه قده با ارزش و خوبه. میفهمه که سادهترین چیزها، مثل یه لبخند یا خنده است که ارزش زندگیه، میفهمه که زندگی جاییه که شاد باشه، جاییه که راحت باشه، خودش باشه، بتونه راحت حرف بزنه و نگران بعدش نباشه.